.... و خدایی که در این نزدیکی است

 

 

مردی با خود زمزمه کرد  :خدایا ،با من حرف بزن ! یک سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید . فریاد برآورد :خدایا ،با من حرف بزن !آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد گوش نکرد . مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : خدایا ،بگذار تو را ببینم ! ستاره ای درخشید ،اما مرد ندید . مرد فریاد کشید : یک معجزه به من نشان بده !نوزادی متولد شد ،اما مرد توجهی نکرد . پس مرد    فریاد زد : خدایا ، با اشاره ای کوچک مرا لمس کن ، بگذار بدانم که اینجا حضور داری ! در همین زمان خدا مرد را لمس کرد ، اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد !!!

.... و خدایی که در این نزدیکی است ... حواسمان باشد ، او همین جاست .

همیشه به یاد خدا باشیم 

 


معصومه 



نظرات شما عزیزان:

زهراشیبانی
ساعت22:07---4 ارديبهشت 1392
20

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, | 4:36 بعد از ظهر | نویسنده : معصومه |